منبع مقاله: کیش پارسایان نوشته" مجتبی تهرانی
یزدفردا سرویس مقالات مذهبی "علی آبادی"همام یکی صحابهی حضرت امیر (ع)، شخصیتی پارسا، متهجد و مجتهد بوده که از حضرت درخواست میکند صفات متقین را، باز گوید و حضرت نیز با مقدماتی اجابت میفرمایند.بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحی صالح، ص 303، خطبه 193) نقل شده است.روایت دیگری در اصول کافی (1) از حضرت نقل شده که شبیه همان خطبه است امام به نظر ما به رغم نظر برخی که پنداشتهاند : همان خطبه منقول در نهج البلاغه است، یا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامین آنها ادغام شده است و به دلیل تفاوتهای فراوان متن و مضمون آنها، دو خطبه، یکی نیستند.
ما در اینجا برای اتمام مباحث و تعمیم فائده، خطبه منقول در اصول کافیرا شرح و بسط میدهیم.
امام صادق (ع) میفرمایند: هنگامی که علی (ع) خطبه میخواندند، همام بلند شد و عرض کرد :
[صف لنا صفة المؤمن کأننا ننظر الیه]
برای ما توصیف بفرمایید مؤمن را، مانند آنکه او را میبینیم.
[فقال: یا همام! المؤمن هو الکیس الفطن]
فرمودند ای همام! مؤمن زیرک و با هوش است.
برخی «کیس» و «فطن» را به یک معنا گرفتهاند و فطن را تأکید کیس دانستهاند.اما با مراجعه به کتب لغت، روشن میشود میان این دو واژه تفاوت است.کیس در مقابل احمق است و به زیرکی خدادادی اطلاق میشود.معنی روایت این میشود که مؤمن عاقل و چیز فهم است.از این رو میتوان گفت کیاست به ادراک کلیات (عقل خدادادی)، و فطانت به هوشی که حاصل تجربه است (ادراک جزییات) اطلاق میشود.یکی از دلایل اختلاف فطانت و کیاست روایتی از رسول الله (ص) است که نشان میدهد فطن تأکید کیس نیست.
[قال رسول الله (ص) المؤمن کیس الفطن الحذر] (2)
مؤمن عاقل و چیز فهم و محتاط است.
در روایتی دیگر، روایت همام به صورت تمثیلی پرداخته شده است: [المؤمن لا یلسع من حجر مرتین] (3)
مؤمن از روی یک سنگ دوبار نمیلغزد و به زمین نمیخورد.
متأسفانه در سابق، گاهی سادهلوحیها را علامت خوبی میدانستند.کسی که صابون را از پنیر تشخیص نمیداد ستایش میشد.در صورتی که بیشعوری هیچ گاه علامت خوبی نیست.به قول یکی از بزرگان (رضوان الله تعالی علیه)، این نوع مدحها ترویج نادانی است.در اینجا ذکر نکتهای ضروری است که میان حیله زدن و حیله را درک کردن تفاوت است.یکی از بزرگان میفرمود حقه نزن اما حقه را بفهم.چرا؟ چون مؤمن کیس و فطن و حذر است.یعنی، مؤمن هوشیار است و اوضاع را میپاید.البته این کلمه (حذر) معانی متفاوت دنیوی و اخروی دارد.یکی از معانی آن هوشیاری مؤمن در نفروختن آخرت به دنیا است.از این روایت در مییابیم که اسلام دین شعور است، حتی، در وصول به مقامات معنوی به کار انداختن شعور را شرط میداند.در دنباله روایت علی (ع) فرمودند:
[بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه]
صورت مؤمن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.
ما اصطلاحا میگوییم طراوت وجه، روی باز و گشاده.
شایان ذکر است که اندوههای ما دو سنخ است.
1.حزن در امور دنیوی، مانند مصیبتها و گرفتاریهایی که برای انسان گاهی در دنیا پیدا میشود.مؤمنی که گرفتاری دنیوی برایش پیش آمده نبایددر روابط اجتماعی آن را بروز دهد .
2.حزن در امور اخروی، مانند خوف از خدا.در این موارد هم، باید حزن در دل باشد و در قیافه و چهره منعکس نشود.
میگویند حضرت موسی (ع) برای مناجات به کوه طور میرفت.در راه شخصی را دید که بلند صحبت میکند، اظهار محبت میکند، پیراهنش را چاک میزند.وقتی به محل مناجات رسید حکایت حال او را با خدا باز گفت.خطاب رسید که ای موسی به او بگو نمیخواهد برای من سینه چاک کند، دلش را چاک بدهد تا ما در آن قرار بگیریم.
البته غم و اندوه مؤمن با حزن اولیائش نسبتی مستقیم دارد.همان طور که نشاط او با فرح و شادی اولیائش نسبت دارد، چون دلهای مؤمنان با یکدیگر مربوط است.
در روایتی یکی از ائمه معصومین (ع) درباره شیعیان، فرمودهاند:
[شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا] (4)
شیعیان ما از باقیمانده طینت ما آفریده شدهاند.شادی آنها با شادی ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است.
آن گاه که اولیای ایشان اندوهناکند، شیعیان نیز اندوهگیناند و وقتی شادند، پیروانشان نیز مسرورند.
[اوسع شیء صدرا]
مؤمن از روحی وسیع برخوردار است.برخی این جمله را به حلم تفسیر کردهاند.یعنی مؤمن اهل حلم است.برخی هم آن را به علم شرح کردهاند.البته تفسیر وسعت صدر به علم، بعید است.صدر همان روح است.روح مؤمن با ظرفیت است و در برابر مشکلاتی که برای خیلیها تحمل ناپذیر است، مقاومت میکند.در روایتی آمده است: [ «قر کریم» ] یعنی روح مؤمن به قدری با کرامت است که بسیاری از مشکلات و امور را نادیده میگیرد.هاضمهاش در تحمل مشقات بسیار قوی است.مؤمن مانند آب جاری است که بر اثر تماس با نجاست، نجس نمیشود.بعضی مردم مانند آب قلیل هستند که بر اثر برخورد با اندکی نجاست، نجس میشوند، برخی نیز مانند آب کر هستند که باید به قدری نجاست در آن وارد شود که بو و طعم نجاست را بگیرند.اما مؤمن مانند آب جاری است که به منبعی عظیم از رودخانه یا دریا متصل است.آب جاری هرگز منفعل نمیشود .این روایت آنگاه که به مناسبتهای اجتماعی کشانده شود آثار و برکات بسیار زیادی دارد .از این رو، مؤمن از گفتار بسیاری از جهال میگذرد.و حلم به خرج میدهد.
[و أذل شیء نفسا]
هواهای نفسانی در نزد مؤمن از هر چیز خوارتر است.
مؤمن به دلیل احساس فرادستی که نسبت به هواهای نفسانی دارد هرگز تسلیم آن نمیشود.
[زاجر عن کل فان حاض علی کل حسن.]
از هر آنچه فانی است باز میدارد و در تحقق امور نیکو حریص است.
مراد از «فانی» ، امور دنیوی است که به حال نفوس مضر است. «زاجر» هماعم از زجر و بازدارندگی خود و دیگران است، این روایت در حقیقت، بیان دیگری است از امر به معروف و نهی از منکر . «کل فان» تنها محرمات را در بر نمیگیرد، چه بسا امور مکروه و مباحی که ممکن است به جنبههای اخروی ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود.و مؤمن، خود و دیگران را از آنها باز میدارد.
[لا حقود و لا حسود و لا وثاب و لا سباب و لا عیاب و لا مغتاب]
کینهورز و حسود نیست، به مردم نمیپرد و دشنام نمیدهد، عیبجو و غیبت کننده نیست.
«حقد» آن دشمنی است که در درون جای میگیرد.میان «حقد» و «عداوت» اختلاف است.معمولا «حقد» را به کینه ترجمه کردهاند.
حسد صفت کسی است که آرزوی زوال نعمتی را از غیر دارد.به خلاف «غبطه» که خوب است و آن آرزوی داشتن کمالی است که در دیگری هم هست و در فارسی به «رشک» تعبیر میشود.
«وثاب» به معنی پریدن و جستن است.یعنی مؤمن به دیگران پرخاش نمیکند.
«عیاب» ، عیب جو را گویند و «مغتاب» ، غیبت کننده، معنی روایت این است که مؤمن اهل کینه، حسد، پرخاشگری، فحاشی، عیب جویی و غیبت نیست.
مبالغه در نفی
برای فهم بیشتر این روایت ذکر نکتهای ضروری است:
چرا حقود و حسود و وثاب و سباب و عیاب را به صورت صیغه مبالغه مطرح فرمودهاند؟ آیا میخواهد فقط افراط در ناهنجاریها را از مؤمن نفی «کدح» به معنای سعی و کوشش است و در برخی لغت نامهها «کدح» به معنای کسب آمده است.ولی کسب کردن مال برای خانواده از مصادیق کدح است.
چرا سعی مؤمن از عسل شیرینتر است؟ چون تلاش مؤمن در دو جهت است: یکی جهت کوشش مؤمن برای تأمین معیشت خود یا کسانی است که با وی مربوطاند که این خود، عبادت است و مروت.وجه دوم، تلاش مؤمن مربوط به اعمالی است که در آخرت از آنها بهرهمند میشود.
مؤمن از کوشش خود در هر دو جهت لذت میبرد.آنگاه که در مسیر تأمین معاش تلاش میکند به دلیل فطرت انسانی از این که وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت میبرد، ـ مانند پزشکی که از درمان بیماران خویش احساس لذت میکند ـ .
در بعد معنوی هم وقتی به اوامر حق تعالی گردن مینهد و دستورهای الهی را اجرا میکند، پیوند محبتی که میان او و محبوب است، شدیدتر میشود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل میگردد.او باور دارد که تلاشش به ملاقات حق میانجامد.
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه» (5)
[لا جشع و لا هلع]
نه حریص است و نه اسیر پوچی است.
«جشع» ، کثرت حرص را گویند.حرص به این معنا است که شخصی در عین دارایی باز هم افزون طلبی میکند و حال آنکه این تقاضا برایش مفیدنیست.شدت حرص در جایی است که شخص نصیب خود را گرفته است و طمع در مال غیر دارد.
«هلوع» به معنای کسی است که توان تحمل در برابر هواهای نفسانی را ندارد.به تعبیر من آدم پوچی است.چنین شخصی ناشکیباست.اهل جزع و فزع است.بنابر این جشع و هلع، حالت کسی است که حریص است و بی صبر.
[و لا عنف و لا صلف]
درشت گفتار و کم ظرفیت نیست.
خداوند پیامبرش را نصیحت میکند که در برخوردهای اجتماعی غلیظ و درشت نباشد.زیرا خشونت نظام اجتماعی را از هم میگسلد.درشتی در گفتار و کردار دریچهای است به سوی بی ایمانی .در این باره روایت جالبی از سلمان (ره) روایت شده است.
[قال اذا اراد الله عز و جل هلاک عبد نزع منه الحیاء]
آنگاه که خداوند اراده هلاک بندهای را داشته باشد، ابتدا حیایش را اخذ میکند.
[فاذا نزع منه الحیاء لم تلقه الا خائنا مخونا]
آنگاه که حیا از او رخت بربست، تبدیل به آدم خائنی میشود.
[و ان کان خائنا مخونا نزع منه الامانة]
وقتی خائن شد، امانت از او سلب میشود.
یعنی روحیه امانت داری را از دست میدهد و به امانات الهی خیانت میکند.در اینجاست که توحید و ولایتش در خطر نابودی قرار میگیرد. [فاذا نزعت منه الامانة لم تلقه الا فظا غلیظا]
وقتی امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنی خواهی دید.
[فاذا کان فظا غلیظا نزعت منه ربقة الایمان]
وقتی خشن و غلیظ شد، ایمان از او برداشته میشود.
[فاذا نزعت منه رقة الایمان لم تلقه الا شیطانا ملعونا] (6)
پس هنگامی که ایمان از او گرفته شد، به شیطان ملعونی بدل خواهد شد.
[و لا متکلف و لا متعمق]
اهل تکلف نیست و در چیزی که به او مربوط نیست فرو نمیرود.
تکلف از کلفت به معنی مشقت است.مؤمن در روابط اجتماعی به مقدار توانی که دارد عمل میکند و خود را به مشقت نمیافکند.از آن طرف، در معاشرت با دیگران کارها و سخنان مؤمنان را زیر ذرهبین نمیگذارد و در آن عمیق نمیشود.در نگرش به افکار و اعمال خود نیز متعارف و متعادل است.
[جمیل المنازعة]
منازعهاش زیباست.
به طوری که اگر شخص ثالثی از بیرون نظارهگر این منازعه باشد از رفتار مؤمن لذت میبرد، چون حتی در منازعه هم مسائل اخلاقی و انسانی را مراعات میکند. [کریم المراجعة]
بازگشتش کریمانه است.
کرامت به معنای بزرگواری است اما مراجعه در اینجا به چه معناست؟ در اینجا احتمالات گوناگونی قابل طرح است.
1.ممکن است مقصود این باشد که وقتی مؤمن درباره شخصی مرتکب اشتباهی شد، با بزرگواری عمل میکند و باز میگردد.
2.امکان دارد مراد این باشد که حتی در هنگام نیاز به کسی، مراجعهاش به او با تملق و چاپلوسی همراه نیست، بزرگوارانه و کریمانه است.
[عدل ان غضب]
در وقت خشم از عدالت خارج نمیشود.
گاهی میگوییم: زید عادل، و گاهی گفته میشود: زید عدل.زید عدل، یعنی حقیقت زید عدالت است و زید با عدالت اتحاد پیدا کرده است.
[رفیق ان طلب]
ملایمست اگر چیزی خواهد.
[لا یتهور و لا یتهتک]
مؤمن اهل تهور و پردهدری نیست.
قوای نفس انسان به یک اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر یک از اینها سه حالت دارند: افراطی، تفریطی و اعتدالی
حد اعتدال در این قوا، فضیلت است.تهور، حالت افراطی قوه غضب است.و به معنای وارد شدن در امری است که عقلا و شرعا سزاوار نیست. [و لا یتجبر]
مؤمن، متکبر نیست.
«تجبر» را به تکبر معنا کردهاند.نه خود را بزرگ میبیند و نه خود را بزرگ مینمایاند .
[خالص الود]
دوستیاش خالصانه است.
در معنای این کلام سه تصویر محتمل است:
1.مؤمن در روابط اجتماعی اهل خدعه و نیرنگ و نفاق نیست.دوستیاش بیقید و شرط است.
2.مؤمن دوست میپذیرد و رفاقت میکند اما محور این رفاقتها الله تعالی است دشمنیاش هم برای خداست.یعنی حبش خالصا لله و بغضش نیز مخلصا لله است.
3.مظروف دل مؤمن فقط محبت خداست.محبتش به خدا خالص است و در کنارش هیچ محبت دیگری نیست .
[وثیق العهد، وفی العقد]
عهدهایش وثیق و محکم و به پیمانهایش وفادار است.
محکم به دو معنا است:
1ـ محکم در برابر متزلزل،
2ـ محکم در برابر چیزی که کنده شود و از بین برود.عهدهای مؤمن نه تنها کنده نمیشود بلکه متزلزل هم نمیگردد، ـ چه عهدهای با خالق و چه پیمانهای با مخلوق ـ . [شفیق وصول]
مهربان پیوند زننده است.
به عبارت دیگر ناصح مشفق است.اصرار دارد که به مؤمنان خیر برساند.حرص مؤمن در این موارد است و در مهربانی کردن به مؤمنان حریص است.وصول از «صله» به معنی بسیار پیوند زننده است.مؤمن همواره پیوند میزند، قاطع و فاصل نیست.خواه در خصوص ارحام خواه در خصوص سایر مؤمنان.یکی از بزرگان میفرمود: هیچ گاه با کسی قطع ارتباط نکردهام، مگر آنکه این قطع از ناحیه او بوده است.این صفت از بهترین صفات مؤمن است.
«حلیم» ، شکیبا است.
حلیم، صاحب طمأنینه نفس است.
برخی تصور کردهاند غضب در مقابل «کظم غیظ» است و حال آنکه غضب مقابل، حلم قرار دارد .کظم غیظ فرو نشاندن غضب است با فشاری که از درون به شخص میآید که در برابر عمل مکروهی خود را نگاه میدارد.اما حلیم، نفسی است که به قدری آراسته شده که به محض برخورد با مکروه به سبب طمأنینهای که دارد اصلا خشمش برانگیخته نمیشود.در عظمت صفت حلم روایات زیادی وارد شده است، از جمله پیامبر اکرم (ص) فرمودهاند:
[ابتغ الرفعة بالله تعالی]
طلب کنید رفعت و بلندی را در نزد خدای تعالی
[قالوا و ما هی یا رسول الله]
عرض کردند این رفعت چیست یا رسول الله؟ [قال تصل من قطعک و تعطی من حرمک و تحلم من جهلک] (7)
فرمودند درباره کسی که با تو قطع کرده است پیوند بزن و به کسی که تو را محروم کرده عطا و بخشش کن و درباره کسی که عمل جاهلانهای در حق تو مرتکب شده، حلم بورز.
در روایتی دیگر پیامبر اکرم (ص) فرمودهاند: اگر سه خصلت در کسی نباشد، قابل اعتنا نیست .از جمله، تقوایی که او را از گناهان باز دارد و حلمی که به سبب آن از سفاهت سفیه بگذرد تا با او بتواند زندگی کند.
[خمول]
گمنام است.
مؤمن شهرت طلب نیست.البته معنای این سخن این نیست که اصل شهرت مذمت شده باشد.
[قلیل الفضول]
اضافات گفتاری و عملی او کم است.
به عبارت دیگر مختصر و مفید، میگوید و انجام میدهد.
[راض عن الله عز و جل]
مؤمن از خدایش خشنود است.
و هیچگاه از خدایش شکوه نمیکند.
[مخالف لهواه]
با هوای نفسش مخالفت میکند. [لا یغلظ علی من دونه]
مؤمن به زیردستش خشونت ندارد.
[و لا یخوض فی مالا یعنیه]
در کاری که به او مربوط نیست فرو نمیرود.
خوض به معنای فرو رفتن است. «خاض فی الماء» یعنی به طوری در آب فرو رفت که از دیدهها پنهان شد.مثلا میگویند طلبهها در مطالب خوض میکنند یعنی دقت زیاد به خرج میدهند، انگار در مطلب فرو میروند.
[ناصر للدین]
یاری کننده دین است.
[محام عن المؤمنین]
حامی مؤمنین است.
در این کلام، علی (ع) یک مطلب را مفروض دانستهاند و آن اینکه مؤمن به برادر دینیاش ضرر نمیزند.اما اگر ضرری متوجه برادر ایمانی شد، طبق این حدیث مؤمن به حمایت از او اقدام میکند و در صدد رفع مشکل او بر میآید.
چه، بی تفاوتی با ایمان ناسازگار است.
[کهف للمسلمین]
پناهگاه مسلمان است.
[لا یخرق الثناء سمعه]
تعریف دیگران، او را از خود، بیخود نمیکند.خرق به معنی پاره کردن است.در این تعبیر، امیر المؤمنین علی (ع) استعارهای به کار میبرند که مؤمن از شنیدن تعریف گوشش پاره نمیشود.و به تعبیر دیگر خود را گم نمیکند.بزرگترین خطر برای انسان تعریفهای بیجاست که شخص را گول میزند.
[لا ینکی الطمع قلبه] (8)
طمع قلب او را نمیخراشد.
«ینکی» در لغت به معنی خراش زدن است.از این جمله ظاهرا در مییابیم که طمع نمیتواند دل مؤمن را بخراشد، یعنی توان نفوذ در آن را ندارد.
خراشیدن طمع، چه آسیبی به قلب میرساند؟
طمع حالتی است که برای نفس در برابر دنیا پدید میآید.دل آنچه را دیگران از نعم مادی دارند، طلب میکند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد.
طمع از رذائلی است که از شعبات حب دنیاست و روایات بسیاری در نکوهش آن وارد شده است، پیامبر (ص) فرمودند:
[ایاک و الطمع فی الناس فإنه فقر حاضر] (9)
بپرهیز از طمع که تهیدستی حاضر است.
چون آدم طمعکار همواره با احساس نداری و نیاز زندگی میکند.به هر جلوه مادی چشم طمع میدوزد، اگر چه به آن احتیاج نداشته باشد، لذا پیوسته احساس نداری میکند.حرص با طمع از این نظر اختلاف دارد که حریصچیزی را که دارد، بیشتر میطلبد، امام باقر (ع) فرمود :
[بئس العبد معبد له طمع یقوده] (10)
«چه بد بندهای است، بندهای که طمع جلودار اوست.»
حال ببینیم خراشیدن طمع چه آثاری دارد؟
میان طمع و ایمان ضدیت است.دنیا و آخرت با یکدیگر جمع شدنی نیستند.وقتی در دلی طمع وارد شد، ایمان از آن خارج میشود.و چه خطری بالاتر از بی ایمانی است؟ لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد.از امام حسین (ع) پرسیدند که چه چیز ایمان را در بنده، پا بر جا میکند؟ حضرت پاسخ فرمودند: «ورع» .و سپس فرمودند:
[و الذی یخرج منه الطمع]
آنچه موجب خروج ایمان از دل میشود، طمع است.
طمع انسان را در معرض زوال ایمان قرار میدهد.از این رو در روایات از «بینیازی از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضیلتی بزرگ یاد شده است.
علی (ع) در نهج البلاغه میفرماید:
[لیجتمع فی قلبک الافتقار الی الناس و الاستغناء عنهم]
باید در قلبت دو حالت «احتیاج به مردم» و «استغناء از مردم» جمع شود.
[فیکون افتقارک علیهم فی لین کلامک و حسن وجهک]
با داشتن روحیه نیازمندی، کلامت نرم و روایت گشاده میشود.
همان طور که انسان اگر از کسی چیزی بخواهد و احساس احتیاج کند، هم سخنش نرم میشود و هم چهرهاش باز و شکفته میشود.
همچنین است اگر در دلت استغنا از ناس هم باشد، زیرا:
[فی نزاحة عرضک و بقاء عزک]
آبرویت و عزتت را حفظ کنی.
در این روایت، جنبههای اجتماعی مورد نظر است.اما در بعد معنوی امام باقر (ع) میفرماید :
[ثلاثة هن فخر المؤمن و زینه فی الدنیا و الاخرة]
سه چیز افتخار و زینت مؤمن در دنیا و آخرت است.
[الصلوة فی آخر اللیل]
نماز در آخر شب
[و یأسه مما فی ایدی الناس]
مأیوس بودن از آنچه در دست مردم است. ـ کنایه از استغنا از مردم است ـ
[و ولایة الامام من آل محمد] (11)
و پذیرش ولایت و امامت ائمه اطهار علیهم السلام
حال تصور شود آنچه در دست دیگران است، در اختیار کسی باشد، چه فایدهای برای شخص به بار میآورد؟ اهل دنیا همه همتشان این است که بهتر بخورند و شهوترانی کنند و یک حیوان تمام عیار شوند.اما مؤمن چگونه است؟ مؤمن دنیا را مزرعهای برای جهان دیگر میداند.امام حسن (ع) فرمودند:
[ابن آدم انک لم تزل فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امک]
ای فرزند آدم، عمرت از روزی که از بطن مادر خارج شدهای، در حال نزول و سقوط است.
[فخذ مما فی یدیک لا بین یدیک فان المؤمن یتزود]
مؤمن در این دنیا برای سفرش زاد و راحله تهیه میکند.
اما کافر چه سرنوشتی دارد.
[فو الکافر یتمتع]
پس کافر در کشتزار طبیعت میچرد.
البته مؤمن و کافر هر دو، از دنیا بهرهمند میشوند اما نگرش این دو، به دنیا مختلف است.
از نظر مؤمن دنیا ابزار برای تحصیل آخرت است اما کافر به دنیا به عنوان هدف و غایت مینگرد .
[و لا یصرف اللعب حکمه]
مؤمن از کارهای بیهوده دوری میگزیند، به دلیل بینش حکیمانهای که دارد.
این معنا در صورتی است که حکم را به معنی حکمت بگیریم.اما میتوان آن را به معنای قضاوت هم گرفت.یعنی امور دنیوی قضاوتهای وی را تغییر نمیدهد.مؤمن به حق حکم میکند و دنیا او را از حق باز نمیدارد.
[و لا یطلع الجاهل علمه]
و مرد نادان به دانشش پی نبرد.این معنا در روایتی دیگر آمده است:
[کلم الناس علی قدر عقولهم] (12)
با مردم به مقدار فهمشان تکلم کنید.
سیره انبیا و اولیا این بود که وضع مخاطب را در گفتن حقایق در نظر
میگرفتند، چون در غیر این صورت، هم علم ضایع میشد و هم مخاطب.کسی که قابلیت و ظرفیت ندارد ممکن است با شنیدن حقیقت به گمراهی و ضلالت بیفتد.
برخی در این روایت، جاهل را به کسی که علمش اندک است، اطلاق کردهاند.بعضی هم غرض از جاهل را در این روایت، مخالفان ائمه (ع) گرفتهاند و مسئله «تقیه» را مطرح کردهاند .
البته معنای دوم بعید است و مراد همان معنای اول است.
[قوال عمال عالم حازم]
بسیار گوینده عمل کننده است، دانشمندی است و دوراندیش.
در اینجا به نسبت میان قول و عمل در مؤمن اشاره شده است.آنچه را که از نیکی میگوید، خود به آن عامل است.
«حزم» به معنی دوراندیشی و هوشیاری است.مؤمن حساب شده کار میکند.مؤمن آن نیست که تسبیحی در دست بگیرد و برود و گوشهای بنشیند و ذکر بگوید.مؤمن در روایات چنین توصیف نشده است .این چنین کسی، تنبل است و فریب شیطان را خورده است. [لا بفحاش و لا بطیاش]
ناسزا گو و سبک نیست.
فحش به معنای از حد گذراندن بدی است. «فحش» یعنی بدی زیاد کرد، و وقتی به کلام و الفاظ تعلق میگیرد به معنای بد زبانی است.
«طیاش» به انسان سبکی گویند که قدرت تصمیمگیری در امور ندارد.این معنا خیلی ظریف است .آدم طیاش همواره در تردید و دودلی است.اما مؤمن فکر میکند، تدبیر به خرج میدهد و تصمیم میگیرد.برخی از افرادی که دائما در مسائل ریز و درشت زندگی استخاره میکنند، مصداق این حالت هستند.
[وصول فی غیر عنف]
مؤمن معاشرتی است بدون زحمت.
وصول به کسی گویند که زیاد معاشرت میکند اما در معاشرت مراقب است که افراد را در زحمت و تعب نیندازد.
اصولا در باب صله ارحام، بهترین صله رحم، دستگیری از ارحام است و الا رفتن و مزاحمت «صله» نیست.امام رضا (ع) فرمودهاند:
[صل رحمک و لو بشربة من الماء] (13)
صله ارحام کن اگر چه به دادن شربتی آب.
[و أفضل ما توصل به الرحم کف الاذی عنها] (14)
و با فضیلتترین چیزی که با آن میتوان صله رحم کرد، این است که ارحام را آزار ندهی . [بدول فی غیر سرف]
اهل بذل و بخشش است بدون آنکه به اسراف دچار شود.
برای روشن شدن روایت، توضیح مطلبی ضروری است.بخل که «اقتار» هم گفته میشود، نقطه مقابل اسراف است.بخل صفت شخصی است که در جایی که واجب است مصرف کند، نمیکند.اسراف مصرف مواهب الهی است در جایی که لازم و شایسته نیست.
حد وسط اسراف و اقتار، جود و سخاوت است.سخاوت ملکه انسانی است که مواهب الهی را در جایی که لازم است و سزاوار، خرج میکند.
بعضی فکر میکنند کسی که بریز و بپاش دارد، انسان سخاوتمندی است.در حالی که چنین نیست و برای تشخیص سخاوت از اسراف باید موقعیت، موارد، مقدار و ضرورت مصرف ملحوظ گردد.امام هشتم (ع) در ضمن روایتی فرمودهاند که انسان به کمال ایمان نمیرسد مگر آنکه در وی سه خصلت باشد:
[التفقه فی الدین]
دین شناس باشد.
[و حسن التقدیر فی المعیشة]
در معیشت و زندگیش، اهل اندازه گیری باشد.
[و الصبر علی الرزایا] (15)
در گرفتاریها صابر باشد.حال ممکن است سؤال شود که موارد مصرف و محل شایسته برای انفاق کجاست؟ پاسخ را باید از فقه جویا شد.و ابتدا باید از واجب النفقة شروع کرد.
امام رضا (ع) فرمودند:
[صاحب النعمة یجب أن یوسع علی عیاله]
کسی که خداوند به وی نعمت مادی داده واجب است که بر خانوادهاش وسعت و توسعه دهد.
این وجوب، وجوب استحبابی است.متأسفانه، برخی به نام ریاضت و خودسازی بر خانواده خود تنگ میگیرند.مقدس بازیها گاهی به چنین انحرافاتی منجر میشود.آدمی نمیفهمد که دارد به سوی جهنم سیر میکند.
گاهی هم، بعضی فقط خود و خانوادهشان را میبینند و از دیگران غافلند، این هم درست نیست .باید در انفاق، هر کس به وضع مالی خویش نظر کند و مطابق با درآمدش، انفاق کند.
[لا بختال و لا بغدار]
نیرنگ باز و حیله گر نیست.
ختل در لغت، زشتترین حیلهها را گویند.ختال هم به معنی فریب دادن است.اهل لغت میگویند ختل رعت الصید یعنی گرگ پنهان شد تا فریب دهد.
معنی روایت این است که مؤمن نسبت به مؤمنان، مکر و حیله نمیکند.
غدارهم نیست.غدار به معنی پیمان شکن است.پیمان شکنی هم ریشه در حیله و مکر دارد. ـ البته مکر کردن در جنگ واجب است و مؤمن باید زیرک باشد.در تاریخ نوشتهاند وقتی مسلم بن عقیل در خانه هانی بود، عبید الله به عیادت هانی آمد.هانی به مسلم گفت از پشت پرده بیرون بیا و عبید الله را به قتل برسان.
عبید الله آمد و رفت و مسلم او را نکشت.وقتی مورد اعتراض واقع شد، فرمود، ما در صحنه جنگ نبودیم و من این عمل را با مروت سازگار ندانستم.به تعبیر ما، این کار نامردی بود .
[و لا یقتفی اثرا و لا یخیف بشرا]
مؤمن در جستجوی عیوب مردم نیست و بر هیچکس ستم نکند.
کسانی که عیب جو هستند از نظر روایات، از ایمان خارج میشوند.
امام صادق (ع) فرمودند:
[ادنی ما یخرج به الرجل من الایمان ان یوأخی الرجل علی دینه فیحصی علیه عتراته و زلاته لیعنفه بها یوما ما] (16)
نزدیکترین کاری که شخص را از ایمان خارج میکند نزدیکی شخص به مؤمن برای جستجو از عیوب ایشان است، برای آنکه مدرک و مستندی از ایشان برای کوبیدنش داشته باشد.
پیامبر (ص) فرمودهاند:
[یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان الی قلبه لا تزموا المسلمین]
ای کسانی که به زبان اسلام آوردهاید و در قلبتان وارد نشده است، مسلمانها را مذمت نکنید . [و لا تتبعوا عوراتهم]
و لغزشهای آنها را جستجو نکنید.
[فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله عورته یفضحه و لو فی بیته] (17)
هر کسی جستجو کند عیوب آنها خداوند جستجو میکند عیوب او را و کسی را که خدا جستجو کند عیوبش را، رسوایش میگرداند اگر چه در درون خانهاش باشد.
[رفیق بالخلق]
با نرمی برخورد میکند.
روحیه نرم دارد و با خلق با لطافت برخورد میکند.
مؤمن دشمن ساز نیست.غلظت و خشونت ندارد.در «وسایل الشیعه» بابی است تحت عنوان «مدارا با مردم» ، روایات در این باب زیاد است.پیامبر (ص) فرمودند:
[مداراة الناس نصف الایمان] (18)
مدارا کردن با مردم نیمی از ایمان است.
در روایت «ناس» که عام است و اختصاص به مسلمان و مؤمن ندارد آمده:
[الرفق بهم نصف العیش] (19)
برخورد نرم با مردم نصف زندگی است.در این روایت به زیبایی، هم به جنبه معنوی و هم مادی، اشاره شده است.هم نصف ایمان تأمین میشود هم نصف معیشت دنیوی.در نقطه مقابل فرمودهاند :
[الانقباض من الناس مکسبة للعداوة] (20)
تنگ نظری با مردم وسیله کسب دشمنی است.
این روایات با آنچه قرآن در نسبت ارتباط مؤمن با مؤمنان، منافقان و کفار مطرح میکند منافاتی ندارد.این روایات از بعد اخلاقی مد نظر است و آیاتی همچون
«اشداء علی الکفار رحماء بینهم»
مصداق مسائل حقوقی است.مثلا اگر در مسئلهای حقوقی، طرف تو مؤمن باشد با رفق و محبت و گذشت و اگر کافر بود، با غلظت و خشونت برخورد کن.
[ساع فی الارض]
کوشش کننده است در زمین.
مؤمن اهل کار و تلاش است.دلبستگی مؤمن به خدا وی را از کار باز نمیدارد.برعکس، ایمان، انسان را به تلاش وا میدارد.از طرفی مؤمن خود خواه نیست و صرفا برای خود تلاش نمیکند، بلکه برای جامعه میکوشد.در جمله بعد به این مطلب اشاره میفرمایند:
[عون للضعیف، غوث للملهوف]
کمک کار ضعیف و پناه بی کسان است.
[و لا یهتک سترا و لا یکشف سرا]
مؤمن پرده در نیست و اسرار مردم را افشا نمیکند.
ستر به معنی پرده و هتک به معنای دریدن است.مؤمن نه پرده را میدرد و نه پرده را بالا میزند.مسئله «هتک» در روابط اجتماعی موضوعی با اهمیت است.گاهی به قصد اصلاح ناخواسته، افساد میکنند.مکرر گفتهام که محور تربیت، پرده داری است نه پرده دری.
خلق مؤمن، خلق الله است.خدای تعالی پرده در نیست و مؤمن که با حق تعالی پیوند خورده است، متصف به صفات اوست، بنابر این پرده دری نمیکند.
مؤمن ستار العیوب است نه کشاف العیوب.در روایتی با سندی بسیار عالی شخصی به امام صادق (ع) عرض کرد:
[عورة المؤمن علی المؤمن حرام؟ ]
عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟
حضرت فرمود: بلی.از حضرت سؤال کرد مقصودتان از عورت پایین تنه است؟ [ «قال لیس حیث تذهب فکرک» ] فرمودند: خیر، فکرت در این مورد به انحراف رفته است.سپس حضرت فرمودند : مقصودم از حرمت عورت مؤمن، حرمت افشای اسرار مؤمن است.
خوار کردن مؤمن، آدمی را از ولایت خداوند خارج و در سایه ولایت شیطان قرار میدهد.مفضل میگوید حضرت صادق (ع) به من فرمودند:
[من روی علی مؤمن روایة یرید بها شینه و هدم مروته من اعینالناس، اخرجه الله من ولایته الی ولایة الشیطان]
اگر کسی از مؤمنین چیزی نقل کند که وی را خوار و سبک و پیش مردم کوچک کند، خداوند او را از ولایت خویش خارج میکند و در ولایت شیطان قرار میدهد.
یعنی، تو لیاقت نداری که من خدا حاکم بر تو باشم.جالب است بدانیم که شیطان هم وی را نمیپذیرد [فلا یقبله الشیطان] (21) گاهی مسئله عیب هم در کار نیست.مؤمنی است که اهل یک سنخ عبادات است و نمیخواهد دیگران بفهمند. [اضاعة السر] مطلق است.در روایتی امام کاظم (ع) فرمودند:
[المجالس بالامانات] (22)
مجالس خصوصی در حکم امانات است.
یعنی، اگر در مجلسی چند نفر مؤمن سخن خصوصی با یکدیگر میگفتند، نقل آن صحیح نیست.
مؤمن خیر برادرش را میگوید و سرش را مستور میکند.یعنی مؤمن
اصولا خوبیهای مؤمن را میبیند و زشتیها را میپوشاند.در روایات متعدد آمده است که خداوند عملی را از مؤمن مینگرد و به ملائکه مباهات میکند اما هیچ گاه در برابر عمل زشت مؤمن، فرشتهها را خبر نمیکند که بیایید نگاه کنید.
[کثیر البلوی، قلیل الشکوی]
ابتلائات مؤمن زیاد است ولی شکایت و گلایهاش کم است. [ان رأی خیرا ذکره و ان عاین شرا ستره]
اگر عمل خیر و پسندیدهای را ببینید آن را متذکر میشود، اما کارهای زشت و ناپسند را بازگو نمیکند.
[یستر العیب و یحفظ الغیب]
عیب را میپوشاند و حفظ غیب میکند.
به اعتقاد من، حفظ غیب این است که در غیاب مؤمن، بیشتر احترامش را حفظ میکند.
[یقیل (23) العثره]
خطاها را نادیده میگیرد.
«اقاله» به معنای برگرداندن است.در فقه، در باب بیع، میفرمایند طرفین میتوانند معامله را اقاله کنند، یعنی معامله را بهم بزنند.در اینجا امیر المؤمنین (ع) جنبه اخلاقی بدان دادهاند.میفرمایند اگر خطایی نسبت به مؤمن شد، اقاله میکند یعنی نادیده میگیرد.انگار چیزی نشده و وضع به حال اول خود است.
[و یغفر الزلة]
پوزش پذیر است.
مؤمن نه تنها خطاها را اقاله میکند که اگر شخصی عذر خواست، فورا میپذیرد.در وصایای پیامبر (ص) آمده است: [من لم یقبل من متنصل عذرا صادقا کان أو کاذبا.لم ینل شفاعتی] (24)
اگر کسی عذر خواهی کسی را چه راست و چه دروغ نپذیرد، شفاعت من شامل حالش نمیشود.
چه رابطهای میان شفاعت و پذیرش عذر در این دنیا است؟
انسان در این عالم باید نمونهای از صفات و افعال الهی را نشان بدهد.به یاد دارم بزرگی که از وارستگان بود به من میفرمود فلانی من هر شش ماه یکبار، تمام کسانی را که به من بدی کردهاند اما من نمیدانم، عفو میکنم.
یک وقت بحث عذر خواهی است که غالبا این چنین است اما مطلب آن بزرگ، فوق این مطلب است .افرادی به انسان تعدی کردهاند و برای عذر خواهی هم نیامدهاند لکن او همهشان را بخشیده است.اما چه نفعی عاید اولیا از عذر خواهی میشود؟
این افراد قادرند روز قیامت سخن بگویند.زبان حالشان این است که خدایا من که بنده تو بودم، گذشت کردم تو هم که خالق من هستی از من بگذر.یعنی یک نمونه از صفات الهی را در عالم بارز کرده است و لذا حق تعالی درخواستش را رد نمیفرماید.
[لا یطلع علی نصح فیذره و لا یدع جنح حیف فیصلحه]
بنصیحتی آگاه نشود که آنرا رها کند و هیچ کجروی را اصلاح نکرده نگذارد.
معنای دیگر این است که ممکن است اصلا جرمی از مؤمن صادر نشود تا محتاج اصلاح شود. [امین رصین تقی نقی زکی رضی یقبل العذر]
امین با وفا، پرهیزکار پاکدامن، بی عیب، پسندیده نسبت به مردم و خدا و عذر پذیر است .
مؤمن در جامعه به گونهای رفتار میکند که مردم به او اعتماد میکنند. «رصین» است یعنی، در همه چیز یا در امانت داریش محکم است.تقی است و از آلودگیها مبراست.نقی است.چه بسا نقی اشاره به ذمائم اخلاقی است.نه تنها تقی است یعنی، افعالش به معصیت آلوده نیست که ملکاتش نیز آلوده به نفسانیات نیست.یعنی، اهل کبر و حقد و حسد و رذایل اخلاقی نیست.
«زکی» است یعنی، اهل تزکیه نفس است.در دو صفت تقی و نقی جنبه سلبی مطرح است و در دو صفت بعد، جنبه اثباتی است.تزکیه نفس، مؤمن را رشد میدهد.راضی است یعنی، رضایت خالق را جلب کرده است و مرضی است یعنی، هم خالق از او راضی است و هم خلق.
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم*که در طریقت ما کافری است رنجیدن
مؤمن مطلب بالاتری میجوید.نه تنها نمیرنجد بلکه همواره خشنود است.
[رضی الله عنهم و رضوا عنه] آنقدر دلش با محبوب وابسته است که از تأدیب محبوب، لذت میبرد.به تعبیر آن عارف بزرگ:
اگر با دیگرانش بود میلی*چرا ظرف مرا بشکست لیلی
او با اولیا سروکار دارد و آنها را هدف گیری کرده است.اگر چه این وادی، وادی دیگری است که بهتر است مکتوم بماند. [و یجمل الذکر]
مؤمن در وقت یادآوری مؤمن، زیبا توصیف میکند.
مؤمن آنگاه که میخواهد دیگران را توصیف کند، زیبا و آراسته وصف میکند.
[و یحسن بالناس الظن]
گمانش به دیگران نیک است.
سوء ظن، بیماری است.بدگمانها معیوباند، در جامعهای که صلاح بر فساد غلبه دارد اگر کسی به برادر یا خواهر مؤمنش بدگمان شود این شخص بیمار روحی است.منشأ سوء ظن، جبن و حقارت نفس است.به دلیل ضعف نفس، شیطان در روح ضعیف نفوذ و او را وسوسه کرده و خواطر شیطانی را بدو القا میکند.
مؤمن اهل حسن ظن به دیگران است و اجازه نمیدهد شیطان در زوایای روحش لانه کند.
دو جملهای که مولا فرمودند کاملا به یکدیگر مربوطاند.آنگاه که یادآور دیگران است، با زیبایی یادآوری میکند و گمان نیک به دیگران دارد.وقتی که مؤمن در روابط اجتماعی از برادر یا خواهر مؤمنش ذکر جمیل داشت، پیوندهای اجتماعی وثیق و محکم میشود.اصولا مؤمن مقید و متعهد است که پیوندهای اجتماعی مؤمنان را تحکیم بخشد.
از نظر زبانی، خوب وصف میکند و از نظر درونی حسن ظن دارد.اساسیترین عامل حفظ هر جامعه حسن اعتماد عمومی است.ریشه این حفظدر حسن ظن است.به دلیل حسن ظن، اعتماد میکنیم و اگر اعتماد نباشد، در جامعه از هم میگسلد، مؤمن باید به روابط اجتماعی استحکام ببخشد و مسائلی همچون ذکر جمیل نمونهای از ایجاد حسن اعتماد عمومی است.
[و یتهم علی الغیب نفسه]
مؤمن خودش را در عیوب متهم میکند.
مؤمن خودش را متهم میکند نه دیگران را، انسان دو گونه عیوب خفیه دارد: عیوب خفیه از مردم و عیوب خفیه از خودش.خداوند علام الغیوب است و فریب ظاهر الصلاحی مانند ما را نمیخورد .پیامبر به ابوذر فرمودند:
[ان الله تعالی لا ینظر الی صورکم] (39)
همانا خدای تعالی به صورتهای اعمال شما نگاه نمیکند.
انسان اگر به عیوب باطن خویش بپردازد، تمام شدنی نیست.یک عیب را که بر طرف می کند، میفهمد که دو عیب دیگر هم دارد.وقتی به آن دو پرداخت، هشت عیب دیگر بروز میکند و همین طور به صورت تصاعدی بالا میرود.
بنابر این، کسی که خود را بی عیب میبیند، سراپایش عیب است.
[یحب فی الله بفقه و علم]
برای خدا با فهم و علم دوست میدارد.
در این عبارت سه نکته مطرح شده است: .حب مؤمن مرتبط با خداست.همه محبتهایش برای الله است.
2.این حب مقرون به فقه و فهم است.چرا خدا را دوست میدارد؟ چون ادراک قلبی کرده است .
3.مؤمن دوستیاش با مؤمنان بر مبنای حب فی الله است.اینجاست که باید به مقام دوستی عالم و دانا باشد.تشخیص اولیای خدا که انسان با آنها به مودت مراوده دارد، مبنای «حب فی الله» است.این طور نیست که مؤمن دشمن را جای دوست فرض کند و با او طرح رفاقت بریزد.مؤمن زیرک است.حبش فی الله است و آن را با فقه و علم در مییابد.
[و یقطع فی الله بحزم و عزم]
در راه خدا قطع میکند به حزم و عزم
در جمله قبل، از پیوستن فرمودند و در این عبارت از گسستن، قطع رابطه مؤمن برای خداست اما دو قید دارد: 1ـ حزم، 2ـ عزم.
«حزم» به معنی تدبیر است، آنگاه که انسان از نظر درونی با کسی قطع علاقه کرد در ظاهرش نیز منعکس میشود.قطع رابطه درون، روابط برونی را نیز قطع میکند.اما مؤمن زیرک است .با آنکه قطع رابطه درونی کرده است مراقب است و در روابط برونی مواظب، اگر قطع ارتباط باطنی باعث ضرر یا مشکلاتی برای او شود ظاهرش را درست میکند.انسان از دشمنی که قطع رابطه کرده است، رویش را بر نمیگرداند، مراقب است که از ناحیه دشمن ضربه نخورد.
«عزم» به معنی استواری است.یعنی مؤمن در قطع ارتباطش استوار است.قطع و وصلش حساب شده است.هم روابط درونیاش حساب شده است و همروابط بیرونیاش، هم قطع باطنیاش حساب شده است و هم بیرونیاش. [لا یخرق به فرح]
شادی مؤمن صدمهای به ادراکات وی نمیزند.
[و لا یطیش به مرح]
خوشحالی بسیار عقلش را نبرد.
«مرح» ، شدت سرور و شادمانی را گویند.در دو مورد، انسان ضعیف النفس به هم میریزد.خوشحالی و مصیبت زیاد، در این دو موضع به ادراکات صدمه میخورد.سفات حاصل این دو حال است.
خوشحالی زیاد غالبا در هنگام معصیت است.باطن در ظاهر اثر میگذارد و اعمال ظاهریش به انحراف میگراید.
[مذکر للعالم، معلم للجاهل]
یادآور دانا باشد و معلم نادان.
از این دو خصیصه در مییابیم که مؤمن به رشد توجه دارد، رشد خود و دیگران.
[لا یتوقع له بائقة و لا یخاف له غائلة]
از مؤمن انتظار شر نمیرود و از بلایش نترسد.
[کل سعی اخلص عنده من سعیه]
اعمال دیگران را از اعمال خود خالصتر میداند.
مؤمن چون خود را میشناسد و از خباثتهای نفس آگاه است، به اعمال خویش غره نمیشود.
[و کل نفس اصلح عنده من نفسه]
و همه را از خود شایستهتر میداند.
[عالم بعیبه شاغل بغمه] (40)
عالم به عیب خود است و گرفتار غم خویش.
وقتی مؤمن با اندوه خویش سر در گریبان شد، از توجه به عیوب دیگران باز میماند.در این هنگام به علم میرسد.روایات در این زمینه بسیار زیاد است.
[قال رسول الله (ص): ثلاث خصال من کن فیه او واحدة منهن کان فی ظل عرش الله یوم لا ظل الا ظله] (41)
رسول الله (ص) میفرمودند که سه خصلت اگر در کسی بود، همهاش یا یکی از آن، در سایه عرش الهی واقع میشود.روزی که سایهای جز سایه حق تعالی نیست.
[رجل اعطی الناس من نفسه ما هو سائلهم لها]
با مردم طوری رفتار میکند که دلش میخواهد مردم با او رفتار کنند.
[و رجل لم یقدم رجلا و لم یؤخر اخری حتی یعلم ان ذلک لله رضی او سخط]
کسی که گامی به جلو یا به عقب نمینهد مگر آنکه رضای خدا را در آن بداند.
[و رجل لم یعب اخاه المسلم بعیب حتی ینفی ذلک العیب من نفسه]
و کسی که عیب برادر مؤمنش را جستجو نکند مگر آنکه آن عیب را از خودش دور کرده باشد. [فانه لا ینفی ذلک العیب منها عیبا الا بداله عیب و کفی بالمرء شغلا بنفسه عن الناس] (42)
پس اگر عیبی را از خویش نفی کند، عیبهای دیگر ظاهر میشود و کافی است برای مردم که مشغول به خود باشد از مردم.
در روایت دیگری رسول الله (ص) بشارت دادهاند به کسانی که به اصلاح عیوب خویش مشغولند، فرمودهاند:
[طوبی لمن شغله خوف الله عز و جل من خوف الناس] (43)
خوشا به حال کسی که خود از خدا او را از خوف از مردم باز داشت.
[طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب المؤمنین من اخوانه] (44)
خوشا به حال کسی که عیوبش وی را از پیگیری عیوب برادران مؤمنش بی نیاز کرده است.
امام باقر (ع) میفرمودند که دیدن عیب دیگری و ندیدن عیب خود، عیب است.مؤمن به عیبش علم پیدا میکند.
[کل سعی اخلص عنده من سعیه و کل نفس اصلح عنده من نفسه]
هر تلاشی در نزد او از تلاش خودش خالصتر و هر نفس از نفس خودش شایستهتر است.
این نکته، جذاب است نمیتوانم از آن بگذرم.آدمی در دو مورد بیچارهمیشود:
1.در ارتباط با اعمال نیک: مطلب عجیبی است که اعمال خوب، آدمی را به بدبختی بکشاند.تا کنون هر چه شنیده بودیم، اعمال زشت بود که منجر به شقاوت میشد اما اعمال نیک هم اگر با عجب قرین شود، نتیجهاش هلاکت است.طبق روایت فوق امیر المؤمنین (ع) میفرماید برای پرهیز از عجب، تمام اعمال نیکت را به زیر سؤال ببر.
2.خود بزرگ بینی در معنویات: وقتی کمالات ظاهری به تکبر منجر شد، صاحب آن را تباه میکند .شجاع واقعی، کسی است که وقتی متوجه خلاف خود شد، اعتراف کند و شرمنده شود.شجاع کسی است که هوای نفس را بکوبد.
[عالم بعیبه، شاغل بغمه]
به عیوب نفسانی خویش آگاه است و مشغول به غم و اندوه درونی خویش است.
[لا یثق بغیر ربه]
اعتماد نمیکند به غیر پروردگارش.
انسانی که به غیر خدا تکیه کند، بدون پشتوانه است.امام جواد (ع) میفرمایند:
[الثقة بالله تعالی ثمن لکل غال و سلم الی کل عال] (45)
اعتماد به خدا بهای هر چیز گران قیمت است و نردبانی است به سوی هر بلندی.
چه شده که ما به وعدههای الهی اعتماد نمیکنیم؟ جز این است که ربوبیت حقرا باور نکردهایم .در بخشی از روایت مفصل از امام عسگری (ع) آمده است:
[فلا تعجل علی ثمرة لم تدرک]
در خصوص مسئلهای که به آن نرسیدهای عجله و شتاب مکن.
[و انما تنالها فی اوانها]
در فصل آن بهرهمند خواهی شد.
[و اعلم ان المدبر لک اعلم بالوقت الذی یصلح حالک فیه]
آن کسی که تدبیر امور تو را میکند آگاهتر است به وقتی که اصلاح میشود حال تو در آن .
[فثق بخیرته فی جمیع امورک یصلح حالک]
پس به انتخابهای خیر او در تمام امورت اعتماد کن تا حالت اصلاح شود.
[و لا تعجل بحوائجک قبل وقتها]
و تعجیل مکن در حوائج خود قبل وقت آنها.
[فیضیق قلبک و صدرک و بخشاک القنوط] (46)
پس قلبت و سینهات تنگ میشود و میترساند تو را ناامیدی و یاس.
در همین روایت آمده است که فشار روحی هم که بر اثر نرسیدن وقت به آدمی وارد میشود، نفع دارد.
یکی از بزرگان با تعبیری عوامانه میفرمودند که «پیش خدا وابده،» یعنیراحت راحت باش .این اعتماد است که روح را آرامش میبخشد.
[قریب وحید حزین] (47)
مؤمن هم به خدا و هم به خلق نزدیک است، تنها و اندوهناک است.
از این عبارت در مییابیم که مؤمن منزوی نیست، اما وقتی در میان مردم است، تنهاست، چون انسش تنها با خداست.آنگاه که جنبه یلی الحقی مؤمن بر اثر جنبه یلی الخلقی کم رنگ شد، حزن پدید میآید.
روایت را با غریب هم میتوان معنا کرد.مؤمن در جمع مانند شخص غریبی است.معنای این سخن آن نیست که مؤمن کار اجتماعی نمیکند.خیر، مسئله رشته اتصال قلب با عالم غیب است.همین تعبیر در نهج البلاغه آمده است:
[کن فی الناس فلا تکن معهم]
در مردم باش اما با مردم مباش.
امام حسن عسگری (ع) میفرماید:
[من انس بالله استوحش من الناس و علامة الانس بالله الوحشة من الناس]
کسی که با خداوند مأنوس است از مردم در وحشت است و علامت انس خدا وحشت از مردم است.
[یحب فی الله و یجاهد فی الله لیتبع رضاه]
دوستی مؤمن در راه خدا و مجاهدهاش در طریق اوست تا تابع رضای او شود.در این روایت از یک طرف به امر درونی اشاره میفرمایند، (محبت در راه خدا) و از طرف دیگر به اثر خارجی و کارکرد بدن.
[و لا ینتقم لنفسه بنفسه]
برای خودش اهل انتقام نیست.
خداوند رحمت کند بزرگی را که میفرمود اگر یک غلط را بغل غلط دیگری بگذاریم میشود دو غلط، مؤمن انتقام را به خداوند منتقم وا میگذارد.چون احتمال میدهد در انتقامگیری هوای نفسش مداخله کند.
[و لا یوالی فی سخط ربه]
دوستی مؤمن در ارتباط با خشم پروردگارش واقع نمیشود.
[مجالس لاهل الفقر]
همنشین اهل فقر است.
شاید علت همنشینی با اهل فقر، حفظ روحیه قناعت باشد.
قرآن کریم میفرماید:
کلا ان الانسان لیطغی أن راه استغنی (48)
چنین نیست به یقین انسان طغیان میکند چونکه خود را بینیاز میبیند.
البته معنای روایت این نیست که هر کس از نظر مالی و رفاه، غنی بود قرب به حق ندارد، دقت بفرمایید! [مصادق لاهل الصدق] (49)
تصدیق کننده است اهل صدق را.
فقط یک دوستی حقیقت دارد و آن، دوستی با حق تعالی است.او صدق است و سایرین کذباند، او بود است و بقیه نمودند.
[مؤازر لاهل الحق]
کمک کار اهل حق است.
[عون للغریب، اب للیتیم، بعل للارملة]
یاور غریب و پدر یتیم و شوهر بیوه زن است.
[حفی باهل المسکنة]
به اهل مسکنت مهربان است.
حفی غیر از غریب است.تعبیر حفی از قرآن است.
[انه کان بی حفیا]
همانا خداوند به من مهربان است. [با لطافت با بندگان برخورد میکند.]
مؤمن در روابط اجتماعی با این شأن الهی با خلق برخورد میکند.امام عسگری (ع) فرمود:
[خصلتان لیس فوقهما شیء الایمان بالله و نفع الاخوان] (50)
دو خصلت است که فوق آن دو چیزی نیست.ایمان به خدا و سودرسانی به مؤمنان.مؤمن مظهر صفات الهی است و باید در روابط اجتماعی خود این صفات را تسری بدهد.
[مرجو لکل کریهة مأمول لکل شدة]
مؤمن امید و پناهگاه برای رفع مشکلات است و در شداید امید و پناه مردم است.
از این روایت در مییابیم که مؤمن در جامعهای که زندگی میکند محور و حلال مشکلات است .
مأمول از امل به معنی آرزو است.تفاوت رجاء و امل در این است که رجاء وقوعش نزدیک و امل دورتر است.مؤمن مشکل گشاست و جامعه از او توقع حل مشکل دارد.امام صادق (ع) میفرماید :
[لا یکون المؤمن مؤمنا حتی یکون کامل العقل]
مؤمن، مؤمن نیست مگر آنکه عقلش کامل گردد.
[و لا یکون کامل العقل حتی یکون فیه عشر خصال]
و عقلش به کمال نمیرسد مگر آنکه در او ده خصلت باشد.
مقصود از عقل در اینجا، عقل عملی است.اولین خصلت چنین است.
[الخیر منه مأمول و الشر منه مأمون]
آنچه از او توقع میرود خیر است و از شر او در امان هستند.
[یستقل کثیر الخیر من نفسه]
کار خیر بسیارش را کم میداند. [و یستکثر قلیل الخیر من غیره]
خیر کم دیگران را زیاد میداند.
[و یستکثر قلیل الشر من نفسه] (51)
شرکم خودش را زیاد میداند.
از خطاهای بزرگ انسان، قلیل شمردن خطاهایش است و از بزرگترین بیماریهای نفسانی، بزرگ دیدن خیرات خویش و کوچک دانستن خدمات مردم است.
[لا یتبرم بطلب حوائج]
از مراجعه مکرر مردم به ستوه نمیآید.
[هشاش بشاش]
طراوت وجه دارد و برخوردش با روی باز است.
[لا بعباس]
عبوس نیست.
[و لا بجساس]
در عیوب دیگران جاسوسی نمیکند.
[صلیب]
پایدار است. [کظام بسام]
دارای کظم غیظ و متبسم است.
کظم غیظ به معنای تحلم است.یعنی حلم به خود بستن.از نظر ظاهر کاظم با حلیم، یکی است، اما از نظر باطنی حلیم دارای آرامش است و کاظم در درونش طوفانی برپاست، لکن جلوی این طوفان را سد کرده است.البته راه پیدا شدن ملکه حلم، کظم غیظ است.علی (ع) میفرماید:
[ان لم تکن حلیما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشک ان یصیر منهم] (52)
اگر صاحب حلم نیستی، تحلم بورز، زیرا کمتر کسی خودش را به گروهی شبیه میکند مگر آنکه مثل آنها میشود.
در روایتی از رسول اکرم (ص) نیز به طریق یافتن ملکه حلم اشاره شده است:
[انما العلم بالتعلم]
همانا علم با تعلم به دست میآید.
[و الحلم بالتحلم] (53)
و حلم با تحلم حاصل میشود.
حلم از کمالات ایمانی است.اما کظم غیظ در درجات ضعیف ایمان حاصل است.یعنی، دلبستگی به خدا دارد اما هنوز کامل نشده است.در روایات آمده است که کظم غیظ مؤمن در برابر گفتار یا عملکرد اهل جهل، بر عزت مؤمن میافزاید:
[ما من عبد کظم غیظه الا زاده الله عز و جل عزا فی الدنیا و الاخرة] (54)
هیچ مؤمنی نیست که خشمش را فرو خورد مگر آنکه خداوند عزت دنیا و آخرت به وی عطا میفرماید .
مؤمن خشمناک که میتواند برای تشفی خاطرش عکس العمل نشان دهد اگر کظم غیظ به خرج بدهد در قیامت خداوند دلش را از «رضا» سرشار میکند.امام صادق علیه السلام میفرماید:
[من کظم غیظا و لو شاء أن یمضیه امضاه، املأ الله قلبه یوم القیامة رضاه] (55)
کسی که کظم غیظ میکند، حال آنکه قادر به اعمال خشمش هست، خداوند در روز قیامت دلش را از رضایت پر میکند.
در حالی که اگر به قصد تشفی خاطر عصبانی شود، دری از جهنم به روی او گشوده خواهد شد .چون در اغلب موارد، عصبانیت با ابزار معصیت توأم است.پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
[ان لجهنم بابا لا یدخله الا من شفی غیظه بمغصیة الله تعالی] (56)
همانا برای جهنم بابی است که داخل آن نمیشود مگر کسی تشفی پیدا کند به معصیت خدا. [بسام]
اهل تبسم است.
[دقیق النظر عظیم الحذر]
تفکرش دقیق و تقوایش عظیم است.
نظر در نسبت با عقل و تعقل است و به دید باطنی اطلاق میشود.ترس او به مقدمات گناه بزرگ است، چنان که از پولدار شدن، از ریاست و مقام بر حذر است.
[عقل فاستحیی] (57)
تعقل میورزد و آنگاه حیا میکند.
حیای او ناشی از تعقل و ادراک است، حیا در آشکارا و در میان جمع، ارزش چندانی ندارد .کدام حیا پشتوانهاش عقل است؟ آن حیایی که در سر یعنی در مخفیترین جاها که انسان قرار گرفت، وجود داشته باشد.حیایی که سر و علن درباره آن یکی است.
عقل به انسان میگوید که خالق، پنهان و آشکار ندارد.
«نحن اقرب الیه من حبل الورید» (58) در نزد حق تعالی سر معنا ندارد.تعقل در این حد، پشتوانه حیای مؤمن است.خدا رحمت کند امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ را که میفرمود: عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید. [لا یبخل و ان بخل علیه صبر]
مؤمن بخل نمیورزد و اگر بر او بخل ورزیده شود صبر میکند.
کثرت استعمال واژه بخل، در مال است و الا بخل به معنای امساک و قبض بیجای نعمتها است .این رذیله، نسبت مستقیمی با سنین عمر دارد.هر قدر سن افزایش یابد این ملکه راسختر خواهد شد.چنان که پیامبر (ص) فرمودند:
[یهدم ابن آدم و یشب منه اثنتان.البخل و طول الامل] (59)
فرزندان آدم هر قدر پا به سن میگذارند دو خصلت در آنان تازهتر میشود.بخل و آرزوی دراز.
بخل انسان را از قرب حق محروم میکند چنان که رسول خدا (ص) فرمود:
[البخیل بعید من الله، بعید من الناس، بعید من الجنة قریب من النار] (60)
بخیل از خدا، خلق و بهشت دور است اما به آتش جهنم نزدیک است.
در روایتی دیگر تعبیر معنوی درباره این رذیله شده است:
[البخل شجرة تنبت فی النار]
بخل درختی است که در آتش میروید.
[فلا یلج النار الا البخیل] (61)
در آتش وارد نمیشود مگر بخیلاین تعبیر که انحصار را میرساند، بخل را از دایره بخل مادی خارج میکند و تذکار به معنای وسیع بخل میدهد.روایت میفرماید فقط اهل بخل وارد آتش میشود.بنابراین کسانی که اطاعت خدا نمیکنند و از آن سرباز میزنند، مصداق بخیل هستند.چگونه؟ چون جمیع اموری را که خداوند به عنوان سرمایههای الهی، به افراد بشر داده است، باید در راه خدا و در طریق اجرای تکالیف الهی به کار گرفته شود.طاعات ما، ابزاری میخواهد و ابزارش نعمتهای مادی و غیر مادی است که در اختیار داریم.اگر از مصرف ابزارها امساک کردیم، بخیل هستیم.
در روایتی آمده است که مؤمن نمیتواند مؤمن باشد و بخل بورزد:
[خصلتان لا تجتمعان فی مؤمن، البخل و سوء الظن] (62)
دو خصلت در مؤمن جمع نمیشود: بخل و سوء ظن.
یکی از دعاهای رسول الله (ص) این بود که:
[اللهم انی اعوذ بک من البخل] (63)
پروردگارا به تو از بخل پناه میبرم.
توضیح آنکه ما دو گونه بخل داریم: 1ـ بخل ابتدایی 2ـ بخل مجازاتی.
بخل ابتدایی معنایش روشن است، مثال در مورد بخل مالی: جایی که انسان شرعا باید مالی را مصرف کند اما مصرف نکند، مانند ادا نکردن حقوق واجب النفقة.یا در غیر مالی، جایی که میتواند گرهی از کار دیگری باز کند، اما امساک کند.
نوع دیگر بخل، مجازاتی است و آن چنین است که شخص مورد بخل دیگری قرار گیرد، مثلا مشکلی داشته و کسی قادر به حلش بوده و حل نکرده است.پس از چندی فرد بخیل دچار مشکل میشود و حل آن از شخص اولی بر میآید، در اینجا اگر او مشکل فرد بخیل را حل نکند، این بخل را بخل مجازاتی گویند. (جزای بخل را با بخل دادن) .علی (ع) در این خطبه به این مطلب اشاره فرمودهاند:
[لا یبخل و ان بخل علیه صبر]
مؤمن هیچ گاه بخل نمیورزد نه بخل ابتدایی و نه مجازاتی.
[قنع فاستغنی]
مؤمن قانع گردید پس بینیاز شد.
قناعت از فضائل نفسانی است.رضاست به آنچه دارد و به مازاد از آن چشمداشت ندارد.قناعت برای وصول به یک سنخ معنویات از صفات محوری است.در مقابل، حرص، ایمان سوز است.هلاکتی که از ناحیه حرص حاصل میشود آدمی را به جهنمی میکشاند که منتها الیه آن معلوم نیست .
قناعت و حرص در هر دو به امور دنیوی مربوطند، چرا قناعت نقش محوری دارد؟ پاسخش این است که اگر انسان از نظر معیشت مادی آسوده خاطر باشد، رشدش در ناحیه معنویات گسترش مییابد .در حالی که اگر گرفتاری خاصی داشته باشد، همه فکر متوجه آن میشود.آرامش دل، مبدأ سیر معنوی است.وقتی آرامش تأمین معاش پدید آمد احساس کمبود معنویات رخ مینماید.بانماز و روزهای که عادت شده است، نمیتوان سیر معنوی کرد.از آن طرف، حرص، رذیلهای محوری است که جایی برای توجه و تذکر به خدا و معنویات باقی نمیگذارد.پیامبر (ص) فرمودند:
[منهومان لا یشبعان، منهوم علم و منهوم مال] (64)
گرسنه علم و مال، سیری پذیر نیستند.
در مقابل، درباره قناعت فرمودهاند:
[طوبی لمن هدی الاسلام و کان عیشه کفافها و قنع به] (65)
خوشا به حال کسی که هدایت اسلامی یافت و زندگیش بر اساس کفاف و قناعت است.
در روایات متعددی آمده است که قناعت، یکی از ریشههای شکر است.
«قنع فاستغنی» ، (قناعت، غنا میآورد). شایان توضیح است که دوگونه غنا در امور مادی داریم: غنای با مال و غنای از مال،
همچنین غنا، به غنای ظاهر و غنای باطن تقسیم میشود.
غنای ظاهر لزوما با غنای باطن همراه نیست.چه بسا اغنیایی که از نظر باطن و روح فقیرند و فقرایی که از نظر باطنی غنی هستند.غنای با مال، غنای ظاهری است.غنای از مال بی نیازی از مال است، اگر چه این بینیازی از مال اخذ شده باشد.
کسی که به دنبال غنای ظاهری است همواره از فقر باطنی رنج میبرد.انسان غنی ولی حریص، روحش گدا صفت است، در مقابل، قانع، که غنی از مال است نه بینیاز به سبب مال، و نسبت به دنیا بی اعتناست، ثروتمند است.در روایت فوق مقصود از غنا «غنای از مال» است.امام صادق (ع) درباره این غنا میفرماید:
[من قنع بما رزقه الله تعالی فهو من اغنی الناس] (66)
کسی که به روزی الهی قانع شد، از بینیازترین مردم است.
چون ملاک ثروت و فقر حقیقی، بینیازی و احتیاج روح است، پس قانع، ثروتمند واقعی است .
[حیاؤه یعلو شهوته]
حیای مؤمن، شهوتش را میپوشاند.
علو در اینجا، کنایه است از تسلط حیا بر شهوت.حیای مؤمن اجازه اعمال گسترده قوه شهوت را نمیدهد.
مبدأ این حیا، عقل است.چنان که در جملههای قبلی از امام (ع) نقل شد که فرموده بودند : [ «عقل فاستحیی» ]
[وده یعلو حسده]
دوستی مؤمن حسادتش را میپوشاند.
تمنای زوال نعمت از غیر را حسد گویند، مرضی که درمانش بسی مشکل است.
در این روایت اشاره به نکته لطیفی شده است.ریشه حسد عداوت ودشمنی است و اگر کهنگی پیدا کند از آن به «حقد» یا کینه تعبیر میکنند.کینه دشمنی در دل مانده است و عداوت دشمنی تازه را گویند.بنابراین اگر دشمنی به دوستی تبدیل شود، حسادتی باقی نخواهد ماند.مؤمن رابطه دوستیاش با دیگران به قدری قوت دارد که حسادت را از بین میبرد.محبت عامل بسیار ارزندهای است.همه علمای اخلاق متفقاند که سریعترین راه در ریشه کن کردن رذایل نفسانی، تحکیم مودت بالله و عشق به اولیای الهی است.
ود، اظهار محبت است.مؤمن در ارتباطش با مؤمنان، محبت از سراپای وجودش میجوشد و ظاهر میشود.
محبت دو گونه است: انفعالی و فعلی.محبت در زن اغلب انفعالی است و در مرد فعلی است.
از جمله:
[و وده یعلو حسده]
در مییابیم که محبت مؤمن فعلی است.
[و عفوه یعلو حقده]
عفو و گذشت مؤمن، حقد و کینهاش را میپوشاند.
حقد، عداوت کهنه شده است، به حق و یا ناحق.زمانی که از شخص دیگری عصبانی و خشمگین میشود اما قادر به انتقام گیری نیست، این خشم در درون جایگیر میشود.به تعبیر دیگر، در قلب لانه میکند.از روایت فوق در مییابیم که مؤمن وقتی خشمگین میشود و آتش خشم در دلش شعلهور میگردد، آن آتش را خاموش میکند، نه آنکه آتش را پنهان کند.افراد عادی خشم را در نهانخانه دل پنهان میکنند.از این رو، علمای اخلاق در تعریف حقد فرمودهاند: اضمار عداوت در قلب.در روایت آمده است:
[شر ما سکن القلب الحقد] (67)
از جمله بدترین شروری که در دل لانه میکند، کینه است.
[الحقد من طبایع الاشرار] (68)
کینه ورزی، طبیعت افراد شرور است.
حضرت رسول (ص) فرمودند که مؤمن آنگاه که نتوانست انتقام گیرد، کینه را در دل نگاه نمیدارد :
[ «المؤمن لا بحقود» ] (69) مؤمن خیر مؤمن را میطلبد حتی اگر دربارهاش به ناروا عمل کرده باشد.مؤمن به ملکه مقابل حقد که نصیحت است آراسته است.
حقد، شر خواهی و نصیحت خیر خواهی است.علی (ع) میفرماید:
[لا عداوة مع نصح] (70)
دشمنی و خیر خواهی با یکدیگر جمع نمیشوند.
[و لا یلبس الا الاقتصاد]
مؤمن نمیپوشد مگر به اقتصاد.
اگر به ظاهر روایت تمسک کنیم، آدمی از نظر پوشش و لباس سه گونه میتواند عمل کند:
ـ در پوشش اهل اسراف باشد.
ـ پوشش اهل دنائت را به تن کند، با آنکه قدرت بر لباس بهتر دارد.
ـ پوشش متعارف و متوسط داشته باشد.
برخی متشرعین به دلیل دوری از اسراف، به تفریط افتادهاند.در حالی که بر طبق روایت، توجه به عرف معیشت یک اصل است:
[ان الله تعالی یحب ان یری اثر نعماته علی عبده] (71)
خدای تعالی دوست دارد ظهور نعمتش را در ظاهر بندگانش مشاهده کند.
برخی لباس را در اینجا، استعاری دانستهاند.مطابق این نظر، مقصود از این روایت دستور میانه روی به مؤمنان در جمیع امور است.مؤمن اهل حد وسط است.نه به سوی افراط میل میکند نه به سوی تفریط.روایات زیادی در این باره نقل شده است.
از جمله پیامبر اکرم (ص) فرمودند: [ «ثلاث منجیات» ] سه چیز موجب نجات انسان میشود .
[1ـ خشیة الله فی السر و العلانیة]
اول خشیت از خداوند است و در نهان و آشکار.
خشیت، ترسی است که مبتنی بر بینش و فهم است، خوف از خداست
هنگامی که عظمت او ادراک میشود.قرآن کریم میفرماید:
[انما یخشی الله من عباده العلماء] تنها علما، اهل خشیت هستند.
[2ـ و القصد فی الفقر و الغنی] (72)
میانه روی و اعتدال در حال فقر و توانگری
[3ـ و العدل فی الرضاء و الغضب] (73)
در حالت رضا یا هنگامه غضب، معتدل است.
اعتدال، تأکیدی بر جمله قبل امیر المؤمنین (ع) هم هست اما در جنبه نفسانی.سرخوشی، مؤمن را از اعتدال بیرون نمیبرد و مرزها را نمیشکند و غضب و عصبانیت اعتدال وی را بر هم نمیزند.
[و مشیة التواضع]
راه رفتن مؤمن متواضعانه است.
مؤمن نه دچار تکبر میشود و نه ذلت و خواری.مشی هم به راه رفتن گفته میشود و هم به روش.مؤمن هم در راه رفتن و هم در روش زندگی از تواضع برخوردار است.
[خاضع لربه بطاعته]
مؤمن برای اطاعت پروردگارش اهل خضوع است.
برخی گفتهاند خضوع، تواضع جوارح ظاهری و خشوع، تواضع باطن است.بعضی دیگر معتقدند خشوع در نگاه و صورت است ولی خضوع، با همهپیکر است.این معنا را از آیات قرآن اخذ کردهاند :
«خاشعة أبصارهم» (74)
«و خشعت الاصوات للرحمن» (75) ، بعضی نیز خضوع را کرنش درونی دانستهاند.مؤمن خاضع است اما به سبب اطاعت پروردگارش، دل آن گاه در برابر حقیقتی کرنش میکند که درک عظمت نماید.
آدمی در میان موجودات به دلیل قدرت انتخاب، خضوع را از طریق تفکر و شناخت و معرفت به دست میآورد.البته آنگاه که برای مؤمن خضوع، حاصل شد، همه موجودات در برابرش خاضع میشوند .علی (ع) میفرماید:
[من خضع لعظمة الله تعالی ذلت له الرقاب] (76)
کسی که برای خداوند تعالی خاضع شد، همه موجودات در برابرش خاضع خواهند بود.
خاضع انتخابی، خاضعان جبری را به دنبال خود میآورد.اختیار عالم را به دست میگیرد.
[راض عنه فی کل حالاته]
مؤمن از پروردگارش در تمام حالات راضی است.
مؤمن اهل شکایت از خداوند نیست.هیچ گاه نعم الهی را فراموش نمیکند و بلا را هم به مصلحت خویش میداند.
امام حسین (ع) در هنگامه روز عاشورا که همه یاران به شهادت رسیدهاند و غرق دریای ابتلائات بودند، فرمودند: [الهی رضا بقضائک و تسلیما لامرک]
پروردگارا من خشنودم به قضای تو و به امر تو تسلیم هستم.
[نیته خالصة]
نیت مؤمن، خالص است.
نه تنها حسن فعلی دارد که حسن فاعلی هم دارد.
[اعماله لیس فیها غش و لا خدیعة]
در اعمالش غش و نیرنگ نیست.
«غش» خوب جلوه دادن چیزی است.مانند شیری که آب در آن مخلوط شده اما تشخیص دادنی نیست .این جمله میتواند با خلوص نیت مربوط باشد.
یعنی، مؤمن ظاهر عمل را آراسته نمیکند حال آنکه باطن آلوده است، چون اهل غش در معامله نیست.نیرنگ باز هم نیست، خوب میداند که نمیتوان سر خدا کلاه گذاشت.
[من خادع الله خدع] (77)
کسی که بخواهد با خدا خدعه کند خود را فریب داده است.
و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین
مکر کردند و خداوند نیز مکر میکند و خدا بهترین مکر کنندگان است.
[نظره عبرة و سکوته فکرة این روایت را بنابر اینکه «نظره» را به چه معنایی اخذ کنیم، متفاوت میشود. «نظر» با «رؤیت» متفاوت است.رؤیت ادراک شیء مرئی است اما نظر تأمل و دقت در شیء است.گاهی به اقبال با بصر به سوی شیء مرئی تعبیر میکنند.بنابراین، نظر به معنی «تأمل» است.
عبرت از عبور و به معنی پند است.شکافتن شیء است.عبر السبیل یعنی راه را شکافت.مطابق این تعریف، مؤمن در ارتباط با خود و غیر خود اهل دقت و تأمل است و نظرش شکافنده است .پس مؤمن نگرش سطحی ندارد، آنگاه که عمیقا در امری اندیشه کرد، از بدیهای آن عبرت میگیرد .پس عبرت، محصول تفکر است.در جمله فوق نظره عبرة نظر سبب عبرت است، نه آنکه نظر خود عبرت باشد.و سکوت سبب تفکر است، نه خود تفکر، آنگاه که مؤمن ساکت است، قوای باطنیاش در کارند .اما قوای باطن چه میکنند؟ تفکر، تا اینجا این دو جمله را به صورت ظاهری معنی کردیم .اما معنای عمیقترین هم برای روایت محتمل است.نظر، منظور الیه میخواهد.
فکر، متعلق میخواهد.راجع به چه فکر میکند؟ در روایت، متعلق خاصی ذکر نشده و میتوان گفت تأمل و تفکر مؤمن، درباره همه امور است.در آیات و روایات بر این نکته تأکید فراوان شده است.
از نظر اعتقادی در وجود و عظمت و صفات حق تعالی تفکر و تأمل میکند:
یقلب الله اللیل و النهار ان فی ذلک لعبرة لاولی الابصار (78)
مؤمن از گردش شب و روز عبرت میآموزد و صاحب بصیرت میشود.
ابصار غیر از اعیان است.چشم نیست، نیرو است.همه موجودات عالم صاحب شعورند و تکلم میکنند، اما هر کسی قادر بر درک زبان موجودات نیست.نطق آب و نطق خاک و نطق گل*هست محسوس حواس اهل دل
اهل دل قابلیت درک گفتار موجودات را دارند.جمادات میگویند:
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
|
با شما نامحرمان ما خامشیم
|
*
پس تفکر درباره حضرت حق و اسما و صفات او دارای فضیلت بیشماری است امام صادق علیه السلام فرمود:
[افضل العبادة ادمان التفکر فی الله و فی قدرته] (79)
با فضیلتترین عبادت تفکر دایمی درباره خدا و قدت اوست.
در روایتی از امام باقر (ع) در فضیلت ابیذر آمده است:
[کان اکثر عبادة ابیذر خصلتین: التفکر و الاعتبار] (80)
بیشترین عبادت بیشترین عبادت ابوذر دو خصلت تفکر و پند گرفتن بود.
امام رضا (ع) در ضمن روایتی در معنای عبادت میفرمایند:
[لیس العبادة کثرة الصلاة و الصوم]
عبادت زیاد نماز خواندن و روزه گرفتن نیست.
[انما العبادة التفکر فی امر الله عز و جل] (81)
همانا عبادت تفکر کردن در امر خدای عز و جل است.
شاید اشاره در اینجا به عالم امر و غیر محسوس باشد.چنان که روح از عالمامر پروردگار است:
«قل الروح من امر ربی» (82) تفکر در موجودات عالم امر، بسیار عالی و ثمراتش بیشتر است.
میتوان گفت، برای مؤمن همه چیز سخن میگوید و او گوش میکند تا پند گیرد.در دنیا به هر موجودی مینگرد به عمق آن توجه میکند و در مییابد که همه موجودات دستخوش فنا و زوال هستند.دنیا با زبان رسا با همه سخن میگوید، اما قابلیت دریافت این سخن گوناگون است.روایات زیادی در نهج البلاغه در همین زمینه وجود دارد.
[المؤمن ینظر الی الدنیا بعین الاعتبار و یقتات منها ببطن الاضطرار یسمع فیها باذن المقت و الابغاض] (83)
مؤمن به دنیا به دیده عبرت مینگرد.بهره گیریش از دنیا به مقداری است که امور دنیویش را بگذراند و میشنود در دنیا با گوش عداوت و دشمنی با دنیا.
[اذا احب الله عبدا وعظه بالعبر] (84)
آنگاه که خداوند بندهای را دوست بدارد، با عبرتها پندش میدهد.
[قال رسول الله اغفل الناس من لم یتعظ بتغیر الدنیا من حال الی خال] (85)
غافلترین مردم کسی است که از انقلاب احوال در دنیا، بیدار نشود.گوش دارند اما سخن دنیا را نمیشنوند.دنیا برای مؤمن مایه عبرت است نه برای غیر مؤمن.
تو تاج دیدی و من تخت رفته بر تاراج
|
تو تاج دیدی و من مشت استخوان دیدم
|
تو تخت دیدی و من تخت واژگون از بخت
|
تو صخره دیدی و من سخره زمان دیدم
|
تو سکه دیدی و من در رواج سکه سکوت
|
تو حلقه دیدی و من به نگین نام بی نشان دیدم
|
این دید از آن مؤمن است و کسی با وی در این امر شریک نیست.همه جهان غلغله پنداشت.
[ما اکثر العبر و اقل الاعتبار] (86)
چه بسیار است مایههای عبرت و چه کم هستند پند گیرندگان.
یعنی چقدر کرها زیاد هستند.تفکر آدمی را به اعمال خیر دعوت میکند.
امام صادق (ع) میفرماید:
[التفکر یدعو الی البر و العمل به] (87)
تفکر، انسان را به کار نیک و عمل به نیکی دعوت میکند.
[کلامه حکمة]
سخنش حکمت است.در تفاوت علم و حکمت گفتهاند: که علم، دانش است و حکمت بینش، علم مفهوم است و بینش، نگرش و دید، در مباحث معقول، حکمت را چنین تعریف کردهاند: علم به حقایق اشیا به قدر طاقت بشر، این ترتیب مؤمن آنگاه که سخن میگوید طرح بینش میکند، مفهوم القا نمیکند، بلکه نگرش و دید میدهد.در حالات اولیای الهی زیاد نوشتهاند که گاهی یک سخن، فردی را منقلب میکرده است.چنین تصرفی از مفهوم ساخته نیست.
چنان که در احوال ملا حسین قلی همدانی، آن عالم ربانی، متواتر نقل شده است که وقتی با فرد منحرفی که استعداد و زمینه داشت بر میخورد کلامش وی را دگرگون و وارد جرگه متقین میکرد.
مؤمن سخنش کیمیا اثر است.مس را طلا میسازد و مرده را زنده میکند.
[مناصحا متباذلا]
مؤمن پندپذیر و پند دهنده است و اهل بذل و بخشش.
«مناصح» به فردی گویند که هم نصیحت میکند و هم نصیحت میپذیرد.برخی فقط اهل نصیحت کردن هستند و گوش نصیحت شنیدن ندارند.برخی هم اهل شنیدن تذکر هستند اما حاضر به تذکر دادن نیستند.البته اولی بیشتر رایج است.مؤمن چنین نیست.هم تذکر میدهد و هم تذکر میپذیرد .
«متباذل» از بذل است.بذل متعلق ندارد.مؤمن نسبت به مؤمنان، چه از نظر امور مادی و چه معنوی، بذل میکند و اگر مؤمن دیگری بخواهد به او بذل کند، میپذیرد.
[متواخیا]
رابطه مؤمن بر اساس اخوت و برادری است.اخوت، علقه درونی است.مؤمنان نسبت به یکدیگر علقه روحی و باطنی دارند.
[ناصح فی السر و العلانیه]
مؤمن در آشکار و پنهان اهل نصیحت کردن است.
البته شرایط و موقعیتها کاملا فرق میکند.گاهی باید نصیحت به جهر کرد و گاهی به سر.
از این روایت در مییابیم که مؤمن موقع شناس است و ظرافتهای اخلاقی را درک میکند.معنای دیگری که از این روایت مستفاد میشود، این است که مؤمن هم در آشکار خیرخواه مؤمن است و هم در باطن، هم به زبان تذکر میدهد و هم قلبا اصلاح مؤمن را خواستار است.
[لا یهجر اخاه]
از برادر مؤمنش دوری نمیگزیند.
هجران که به معنای جدا شدن و قطع است وقتی به کار میرود که قبلش وصلی بوده است.قطع بدون وصل معنا ندارد.از این کلمه در مییابیم که مؤمن با برادران مؤمنش رابطه دارد و هجر و دوری معنای ثانوی است.
روابط انسان در جامعه، گاهی بر محور پیوندهای خویشاوندی است، گاهی نیز شغلی، آموزشی و روابط غیر رسمی به صورت دوستیها و رفاقتها است.در میان این چهار محیط، آنچه از نظر اصلاح و افساد، عاملی مؤثر شده است، محیط رفاقتهای صمیمی است.رفاقت در انتقال روحیات و افکار خوب یا بد تأثیر بسزایی دارد، ارتباط مؤمن در پیوندهایی که بر قرار میسازد، مبتنی بر ایمان است.چرا مؤمن از برادر مؤمنش میبرد؟
هجران برای مؤمن گاهی جنبه وجوب و گاهی حرمت پیدا میکند.در نهی از منکرها گاهی هجران سبب اصلاح است.در این موارد قطع رابطه واجب است.البته در رسالههای عملیه، همه فقها فرمودهاند که هجران و قطع پس از این است که با راههای دیگر منکر قابل دفع نباشد.روایت امیر المؤمنین (ع) ناظر به این هجران نیست، مقصود حضرت، قهرها و بریدنهایی است که ریشههای نفسانی دارد.حتی در موردی که حقی از مؤمن ضایع شده است، چنان که علی (ع) میفرماید:
[اذا ابغضت فلا تهجر] (88)
هنگامی که خشمگین شدی پس قطع رابطه نکن.
[لا خیر فی من یهجر اخاه من غیر جرم] (89)
خیری نیست در کسی که برادر مؤمنش را رها کند.
در روایتی امام صادق (ع) میفرماید حتی مؤمنان نمیتوانند توافق کنند که با یکدیگر رابطه نداشته باشند:
[لا خیر فی المهاجرة] ()
خیری در قطع رابطه دو طرفه نیست.
رسول الله (ص) میفرمودند که جایز نیست قطع رابطه مؤمن بیش از سه روزبه طول انجامد، برخی فقهای ما به استناد این روایات، حکم به حرمت کردهاند.حکمت این نهیها این است که مکاتب الهی مبتنی بر وصل هستند نه قطع، آنگاه که جامعه اسلامی متصل به همه شد، آثار مبارک زیادی پدید خواهد آمد.
از نظر فردی نیز این گونه قطعها مبتنی بر عداوت، حقد و حسد است و اسلام با پیوند برادر مؤمن با مؤمنان، بیماریهای مهلک نفسانی را میسوزاند.از این رو، در اسلام به «تزاور» مؤمنان توصیه شده است.در روایات متعدد ذکر شده که مؤمن آنگاه که برای دیدار برادرش میرود به هر گامی ثوابهای زیادی عایدش میشود.ملائکه از او استقبال میکنند.بابهای «مصافحه» ، «سلام» ، «عبادت» ، همه اینها در کتب روایی برای وصل و وحدت است، نه قطع و تفرقه، تفرقه، شیطانی و اتحاد، رحمانی است.
در بعد معنوی و سیر و سلوک نیز آخرین مرحله مطابق نظر اهل معرفت، «اتحاد» و «وحدت» و «فنای فی الله» است.
وقتی شارع مقدس به جدایی دو تن مؤمن راضی نیست، چگونه از تفرقه جامعه اسلامی، میتواند راضی باشد؟ ! از اینجا در مییابیم که تمام عواملی که بخواهد روابط اجتماعی را در جامعه اسلامی به تفرقه بکشاند، از شیطان هستند.در روایات برای مؤمنی که برای پیوند یک قدم جلوتر است، ثواب دخول در بهشت در نظر گرفتهاند.یعنی اگر هر دو به بهشت بروند پیشگام در اتصال، زودتر به بهشت داخل میشود.
پینوشتها:
پینوشتها:
1.اصول کافی، جلد 2، کتاب ایمان و کفر، باب مؤمن و نشانهها و صفات او بحار الانوار، ج 67، ص .367
سند و مطلع و روایت چنین است: محمد بن جعفر، عن محمد بن اسماعیل، عن عبد الله بن داهر، عن الحسن بن یحیی، عن قثم بن ابی قتادة الحرانی، بن عبد الله من یونس، عن ابی عبد الله، قال: قام رجل یقال همام ـ کان عابدا، تارکا، مجتهدا ـ الی امیر المؤمنین (ع) و هو یخطب، فقال: یا امیر المؤمنین! صف لناصفة المومن کاننا ننظر الیه؟ ...الی آخره.
2.دعوات راوندی، ص .39
3.من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص .378
4.امالی شیخ صدوق، ج 1، ص .305
5.سوره ق، آیه .29
6.بحار الانوار، ج 67، ص .291
7.غرر الحکم، ج 6، ص .351
8.غرر الحکم، ج 3، ص .5
9.همان، ج 4، ص .238
10.غرر، ج 1، ص .85
11.غرر، ج 1، ص .145
12.غرر، ج 1، ص .176
13.غرر، ج 4، ص .30
14.غرر، ج 5، ص .387
15.جامع الاخبار، ص .35
16.غرر الحکم، ج 1، ص .356
17.وسایل، ج 9، ص .90
18.سوره آل عمران، آیه .129
19.سوره انشقاق، آیه .6
20.بحار الانوار، ج 72، ص 110 تا .112
21.وسائل، ج 8، ص .521
22.نسخه بحار الانوار «لا ینکی» .
23.میزان الحکمة، ج 5، ص 552 به نقل از بحار، ج 69، ص .408
24.بحار، ج 73، ص .170
25.بحار الانوار، ج 75، ص 107، به نقل از امالی شیخ صدوق.
26.وسایل، ج 11، ص .208
27.وسایل، ج 15، ص .274
28.وسایل، ج 15، ص .255
29.بحار الانوار، ج 78، ص .335
30.بحار الانوار، ج 75، ص .47
31.اصول کافی، ج 2، ص 354، چاپ آخوندی.
32.اصول کافی، ج 2، ص .117
33.همان.
34.همان، ص .638
35.بحار الانوار، ج 75، ص .168
36.همان، ج 48، ص .127
37.نسخه بحار الانوار، «یقبل» .
38.وسائل الشیعه، ج 8، ص .553
پینوشتها:
39.بحار الانوار، ج 70، ص .248
40.بحار الانوار، ج 67، ص .366
41.همان، ج 77، ص .148
42.خصال صدوق، ص .80
43.بحار الانوار، ج 77، ص .134
44.همان، ج 1، ص .199
45.بحار الانوار، ج 78، ص .364
46.بحار الانوار، ج 78، ص .379
47.در برخی نسخ به جای «حزین» ، «جرید» ضبط شده است.
48.سوره علق، آیه .6
49.سوره مریم، آیه .47
50.بحار الانوار، ج 78، ص .374
51.بحار الأنوار، ج 67، ص .296
52.غرر، ج 3، ص .11
53.المحجة البیضاء، ج 5، ص .311
54.اصول کافی، ج 2، ص .110 (چاپ آخوندی) .
55.همان، ص .110
56.المحجة البیضاء، ج 5، ص .265
57.در نسخه بحار الانوار، این عبارت بعد از عبارت: «لا یبخل...صبر» آمده است.البته در نسخه اصول کافی چاپ اسماعیلیه (ترجمه سید جواد مصطفوی) نیز چنین میباشد.
58.سوره ق، آیه .16
59.با این لفظ یافت نشد.در نسخه بحار الانوار، ج 73، ص 22 و اثبات الهداة، ج 2، ص 301 «یشیب ابن آدم و یشب فیه خصلتان: اعرض و طول الامل» .
60.وسایل، ج 7، ص .13
61.اخلاق محتشمی، تألیف خواجه نصیر الدین طوسی، ص .321
62.بحار الانوار، ج 77، ص .172
63.مجموعه ورام، ج 1، ص 172.المحجة، ج 2، ص .331
64.خصال، ص .53
65.وسایل، ج 15، ص .231
66.اصول کافی، ج 2، ص 139 (چاپ آخوندی) .
67.غرر، ج 4، ص .164
68.غرر، ج 2، ص .163
69.وسایل، ج 11، ص .180
70.غرر، ج 6، ص .360
71.مجمع البیان، ج 1، ص .387
72.بحار الانوار، ج 70، ص .6
73.سوره قلم، آیه .43
74.سوره طه، آیه .108
75.غرر، ج 5، ص .397
76.غرر، ج 5، ص .168
77.سوره نور، آیه .44
78.اصول کافی ج 2، ص .55
79.خصال، ص .42
80.اصول کافی، ج 2، ص .55
81.سوره اسراء، آیه .85
82.شرح غرر الحکم آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 2، ص 144، این روایت در نهج البلاغه نیز آمده است در ذیل قص 367 که البته اینگونه آمده.انما ینظر المومن الی الدنیا.
83.شرح غرر الحکم آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 3، ص .128
84.روضة الواعظین، ص .442
85.شرح غرر الحکم آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 6، ص .68
86.اصول کافی، ج 2، ص .55
87.شرح غرر، ج 3، ص .115
88.شرح غرر آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 6، ص .396
89.وسایل، ج 8، ص .584
یزدفردا
-
نویسنده : یزد فردا
-
منبع خبر : خبرگزاری فردا
http://www.yazdfarda.com/news/af/16159/
شنبه 01,فوریه,2025